افسانه

ساخت وبلاگ


تو هر خونه باید دری باشه که به دشتی، چمنی، آبی، اقیانوسی، چیزی باز شه.
افسانه...
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:59

میدونید گوش کیا رو باید کشید؟ مایی که رای نمی‌دیم رو؟ نه. اونایی که سال ۹۲ به روحانی رای دادن و حالا نیمه‌ی راه کنار کشیدن.

افسانه...
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:59



«شب است و سکوت است و ماه است و من ...»

افسانه...
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 11 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:01

یه بار چند خطی از کتابی که برادرِ دوستم خونده بود و گذاشته بود تو وبلاگش خوندم و زمانی که خیلی خیلی افسرده بودم ترغیب شدم بخونمش تا شاید کمی از ناراحتی ام کم کنه، اون قسمت این بود، که من باهاش کلی خندیده بودم و فکر کرده بودم با یه کتاب نسبتاً طنز (هرچند تلخ) طرفم: «سیل می‌آمد. آشورا1 پر می‌شد و آب از مستراح‌ها فواره‌وار بالا می‌زد. حیاط را پر می‌کرد. چاه را پر می‌کرد. چوب‌های پوسیده و کاه‌ها و دست افسانه...ادامه مطلب
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 11 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:01

وسایل آشپزخونه دست به شورش زدن. دست و پا که ندارن، شورشِ صوتی. طبق معمول سردسته شون لباسشویی بعد از اون هود. بعد غذای تو ماهیتابه بعد شر شرِ آب بعد تق و توق ظرف‌ها. من می‌تونم در اتاق رو ببندم و به کارهایی که دارم برسم. اما انقدر خالی ام که دوست دارم از یه چیزی پر شم. از صدای آشپزخونه از نور پنجره از عطری که به لباسم زدم. به این فکر می‌کنم چقدر قبل از عید زرنگ بودم. اون موقع فکر می‌کردم چقدر هم تن افسانه...ادامه مطلب
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 11 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:01


چون سیاووش گذشتند ز آتش مردان
ما به همت نتوانیم گذشت از دودی

صائب تبریزی
افسانه...
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 11 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:01



درخت کوچک

افسانه...
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 11 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:01

To Be Rara

Or

Not To Be

That Is Never Important

افسانه...
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 1:00

حال‌م خوبه. اما وقتی یاد می‌افته هیچی نشده، فردا و فردا و فرداها مثلِ قطار، با سرعت باورنکردنی دارن می‌آن به سمت‌ام احوال‌م یه طوری می‌شه. :( سرِ هر فردایی ترسِ تکراری و شدیدی دارم. می‌گم از این یکی دیگه سالم بیرون نمی‌آم. هنوز که هیچ طوری‌م نشده. :) Depression and Anexiety Disorders - Click افسانه...ادامه مطلب
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 1:00

پریا برگشته. چند روزی هست و باز می‌ره. برنامه‌ی فشرده‌ای داشت واسه دیدن دوستاش. اندازه‌ی ناهار، چند نفری رفتیم بیرون. از همیشه که برمی‌گشت این بار، کمترین زمانی بود که با هم بودیم. حتی نشد خوب حرف بزنیم. بعد، با سپیده رفتیم تو خیابون قدم زدیم. من داشتم جون می‌دادم واسه خواب. کنار خیابون عکس گرفتیم. کنار دیواری که نقاشی کرده بودن. خونه که برگشتم یه طوریم شد. جلوی آینه وسیله ریخته بود. سشوار و اتو رو زمین ولو. شلوار و جوراب وسطِ اتاق... و صورت من. سایه و خط چشم و کرم... اصلاً لازم بود؟ واسه همین یه ذره؟ واسه دو ساعت؟ چم شد یهو. به نظرم کارِ مسخره‌ای اومد. ظهر زودتر از اداره زده بودم بیرون که چی بشه؟ از پریا دلخور نبودم که وقت‌ش تنگ بود. کلاً چند وقتی هست عصبی‌ام. برای شیما می‌نویسم تازگی اینطور شدم. می‌نویسه تازگی رارا؟ تو چشمای من نیگا کن. خنده‌ام می‌گیره. آخه همیشه همینطورم. شیما بهتر می‌دونه. حالم خوبه. اکثر اوقات خوشحال و خوشم اما چند لحظه یک بار یکی تو سرم داد می‌زنه و می‌گه به جهنم. سپیده حرفای خوب می‌زنه برام. ناراحت می‌شم که من اون دوستِ ناراحتِ سپیده‌ام. چطور تحمل‌ام می‌کنه؟ س افسانه...ادامه مطلب
ما را در سایت افسانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1boredraraf بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 1:00